نزاع و درگیری زوج جوان ۱۰ هکتار مزرعه را به آتش کشید نزاع خیابانی به قتل انجامید| اعترافات تکان دهنده جوان قاتل شکایت از پدر خیانتکار| او برای صیغه هایش میلیاردی هزینه می‌کرد! هشدار: یک مورد مثبت تب دنگی در تربت‌حیدریه مشاهده شد واژگونی لیفتراک در نیشابور حادثه آفرید (۲۷ تیر ۱۴۰۳) اعترافات مردی که گلوی همسرش را برید| فرزندان درخواست قصاص پدر را دارند قتل مسلحانه همسر خیانتکار و معشوقش در ویلا آیا تنهایی و اضطراب باعث سکته مغزی می‌شود؟ آتش سوزی در تالاب هورالعظیم مهار شد (۲۷ تیر ۱۴۰۳) چگونه یک کوله‌پشتی، کودکان ژاپنی را متحد کرده است؟ عشق به زن متاهل منجر به قتل شد| دستگیری قاتل فراری در مرز کمبود جهانی قلم‌های انسولین‌| هفت میلیون ایرانی مبتلا به دیابت هستند انفجار سوپرمارکت در خیابان هدایت مشهد ۲ مجروح بر جای گذاشت (۲۷ تیر ۱۴۰۳) جزییات آتش‌سوزی منطقه خائیز | جرقه‌ای که از مزرعه کشاورزی شروع شد تأثیر منفی گرما بر روی جنین | سکته گرمایی را جدی بگیرید کشف بیش‌از ۱۰ هزار قرص غیرمجاز در غرب مشهد (۲۷ تیر ۱۴۰۳) کلید اولیه نوبت دوم کنکور ۱۴۰۳ منتشر شد تیم المپیاد زیست شناسی ایران در جهان خوش درخشید + اعضای تیم زمان اعلام نتایج نهایی آزمون استخدامی دبیری آموزش و پرورش اعلام شد اهدای خون بیش از ۲ هزار نفر در روز‌های تاسوعا و عاشورا در خراسان‌رضوی
سرخط خبرها

روایت‌های کرونایی | در باب امیدواری

  • کد خبر: ۸۳۸۲۲
  • ۲۱ مهر ۱۴۰۰ - ۱۶:۴۱
روایت‌های کرونایی | در باب امیدواری
محمد امانی - نویسنده

اگر سن شما بیش از ۳۰ باشد، احتمالا آن دورانی را به خاطر می‌آورید که هر محله یک نانوایی بیشتر نداشت و نان، قوت غالب خانواده‌های پرجمعیت بود و به همین علت صف‌ها آن قدر طولانی می‌شد که گاهی نفرات آخر صف ناچار بودند دست خالی به خانه بر گردند. در این میان همیشه کسانی بودند که در میان پراکنده شدن افراد انتهای صف و با وجود اخطار محکم شاطر به اتمام نان، همچنان با اندکی امیدواری منتظر می‌ماندند تا بلکه شاطر در تخمین تشت خمیرش، اشتباه کرده باشد و حتی اگر شده با یک قرص نان به خانه برگردند.

با وجود اینکه همیشه سعی می‌کردم به موقع برای خرید نان به صفوف درهم پیچیده ملحق بشوم، گاهی هم می‌شد که جزو همان دسته‌ای قرار می‌گرفتم که شاطر با اشاره دست‌های خمیری اش فرموده بود نان به ما نخواهد رسید. نوجوان بودم، اما شرم دست خالی به خانه برگشتن را با تمام وجود احساس می‌کردم و هراس اینکه شب را گرسنه بمانیم، تا درگاه خانه بر شانه هایم سنگینی می‌کرد. هرچند همیشه همسایه‌ای یافت می‌شد که دو نان اضافی در سفره داشته باشد و هیچ خانه‌ای بی نان نمی‌ماند. چیزی که باعث شد آن دوران را به یاد بیاورم، دیدن کارگر‌هایی است که صبح‌های زود دور میدان می‌بینمشان.

میانشان از هر نسلی یافت می‌شود؛ از نوجوان‌های لاغر گرفته تا پیرمرد‌های خمیده که بقچه و ساکشان را از سرما روی سینه چسبانده اند و چشم می‌کشند، بلکه ماشینی از راه برسد و برای کاری یک روزه چندنفری شان را سوار کند. شاید این از ویژگی‌های فصول سرد سال باشد که وقتی در ماشین گرم و راحتت نشسته ای، بیشتر حواست به آدم‌هایی است که همان لحظه سرما گونه هایشان را می‌آزارد. غروب‌ها که از سر کار برمی گردم، می‌بینم که از جمعیت صبح کارگران جویای کار کاسته شده است. لابد عده‌ای همان اول صبح کاری یافته اند و تا این ساعت هم مزدشان را گرفته اند و با غرور در راه خانه هستند.

عده‌ای هم احتمالا بعد از چند ساعت بیهوده نشستن، خسته شده  و پیش از ظهر به خانه برگشته اند تا شاید فردا بخت با آن‌ها یار شود و کسی مچ دستشان را بگیرد و برای کاری با خود ببردشان. عده کمی هستند که تا نزدیکی‌های تاریکی همچنان منتظرند و چشم به راه دارند. به صف‌های طولانی نانوایی فکر می‌کنم و با خودم می‌گویم این‌ها همان‌هایی هستند که با وجود هشدار شاطر هنوز در صف ایستاده اند و امیدوارند شاطر در تخمین نان‌های توی تنور اشتباه کرده باشد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->